* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * روزها از پی هم میگذشت پاییز برای من هر لحظه دلگیرتر می شد از اون روزی که اونطور باهام برخورد کرد سعی کردم زیاد جلو چشمش نباشم تا یه خورده آروم بگیره جلو پنجره اتاقش و تو کوچه و در خونشون که نمی تونستم برم اما چند دفه رفتم تو کوچه ای که مدرسش بود پشت انبوهی از درخت های کاج قایم میشدم و رفتنش رو تماشا میکردم هر وقت که می دیدمش دل بیقرارم مثل یه توپ پر باد خودشو به قفسه سینم می کوبید اگه یه روز نمی دیدمش تا روز بعد کلافه و بیتاب بودم تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم ذوق عجیبی داشتم و سر از پا نمیشناختم برگی از دفترم کندم اولین بارم بود داشتم نامه مینوشتم اون هم برای کسی که دوستش داشتم گیج بودم و نمیدونستم چی بنویسم چند خط نوشتم اما خط خطیش کردم بازم یه برگ دیگه کندم خیلی ساده و صادقانه توش نوشتم از همون اول که دیدمش دلمو بهش دادم دیگه هم پسش نمیگیرم ازش خواستم یکم با دلم راه بیاد یه سری حرفای قشنگ هم نوشتم که شاید فرجی بشه و دلش به رحم بیاد گل سرخی از باغچه خونه دور از چشم مادرم کندم و پیش به سوی کوچه کاج ها از در مدرسه که اومد بیرون دیدمش ولی صبر کردم تا اطرافش یه خورده خلوت بشه و کوچه کاج هارو رد کنه دست و پام می لرزید هیجان کل وجودمو گرفته بود نفس عمیقی کشیدم و خودمو از پشت درخت غول پیکر کشیدم بیرون داشت نزدیک میشد خدایا کمکم کن بهم که رسید سلام کردم ولی اون بی توجه از کنارم گذشت پشت سرش آروم راه میرفتم جواب سلام واجبه ها، با تو هستم خانم با عصبانیت روشو کرد سمتم
-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* پروردگارم آرامم کن همانگونه که دریا را آرام میکنی بعد از هر طوفانی امیدم راهنمایم باش که در این هستی سردرگم نشوم معبودم ایمانم راقوی کن که تو را در تنهایی خودم گم نکنم -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*
*********◄►********* همیشه که نباید بچه به دنیا بیاری . . . . گاهی اوقات برین پرورشگاه بچهای رو به دنیا برگردونید :) *********◄►*********
كوهنوردي قصد داشت بلندترين كوه ها را فتح كند . او پس از تلاش براي آماده سازي خود ، ماجراجويي را آغاز كرد امّا از آنجا كه دوست داشت افتخار اين كار را خودش كسب كند تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود . او تمام روز از كوه بالا رفت خورشيد كم كم غروب كرد و شب , بلندي هاي كوه را در برگرفت كوهنورد ، ديگر چيزي نمي ديد همه جا سياه و تاريك بود ابر، ماه و ستاره ها را پوشانده بود و او اصلا" ديد نداشت ، امّا به راه خود ادامه مي داد و از كوه بالا مي رفت ، چند قدم ديگر مانده بود تا به قلّه كوه برسد كه پايش لغزيد و سقوط كرد در حالي كه به سرعت سقوط مي كرد فقط لكه هاي سياهي را مي ديد و حس وحشتناك بلعيده شدن توسط قوه جاذبه او را در برگرفته بود همچنان سقوط مي كرد و در آن لحظات ترسناك همه اتفاق هاي خوب و بد زندگي را به ياد مي آورد فكر مي كرد مرگ چقدر به او نزديك شده است ناگهان احساس كرد طنابي دور كمرش محكم شد طناب ؛ بدنش را بين زمين و آسمان معلق نگه داشته بود ، تاب مي خورد و سپس آرام بدون حركت مي ماند . ترس زيادي در جان او رسوخ كرده بود ديگر چاره اي نداشت جز آنكه فرياد بكشد « خدايا كمكم بكن » ناگهان صداي پُر طنين در وجودش طنين انداخت « از من چه مي خواهي ؟ » اي خدا نجاتم بده آيا واقعا" فكر مي كني كه من مي توانم تو را نجات دهم ؟ البته باور دارم كه تو مي تواني نجاتم دهي اگر باور داري طناب دور كمرت را پاره كن يك لحظه سكوت برقرار شد اما مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد روز بعد گروه نجات گزارش كردند كه كوهنورد يخ زده اي را پيدا كردند كه از يك طناب آويزان بود و با دست هايش محكم طناب را گرفته بود امّا او فقط يك متر با زمين فاصله داشت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟ خانوم خوشگِله برسونمت؟؟ خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید بیچــاره اصـلا اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند دردش گفتنی نبود رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد خانوم!خانوم پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد احساس امنیت کرد...با خود گفت مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود یک لحظه به خود آمد دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ✘✘ اگه تو روز ولنتاين ✘✘ bf يا Gf ✘✘ نداري ناراحت نباش✘✘ ☁ ☁ خیلی ها تو روز ًمادر ً مادر ندارند ☁ ☁ و ☁ ☁ خيلی ها تو روز ًپدر ً پدر ندارند ☁ ☁ ⚡ پس الكی خوش نباش با اين" ♂♀ " چرتو پرتا⚡ عشق يعني ☜ ☜ ♥ ♥ "نفس مادر" ♥ ♥ يعني ☜ ☜ ❤ ❤ "پينه دست پدر" ❤ ❤ ♥♥ عشق یعنی داشتن خواهر ♥♥ ✓ ✓ و تمام ✓ ✓
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم